Fix me| Part 32
-فاک بهش..تو این هوا کدوم گوری رفته؟!
سوجین:چیزی شده؟
-ببند تا همینجا خمت نکردم و بگات ندادم. همش تقصیرِ توعه!
سوجین که الان هم نگران و هم شرمنده بود، احساس گناه میکرد، آهی کشید: داره بارون میاد، خودت هم گفتی جایی نداره بره، پس تو این سرما کجا رفته؟
-منم نگران همینم.
مینهو با چشمای نیمه بسته وارد اتاق شد: چتونه ساعت یک و نیم شب داد و هوار راه انداختید؟
-ببخشید که توی "عمارتِ خودم" داد میزنم.
مرد چشم غره رفت، مینهو چشمهاش مالوند: حالا واقعا چیشده؟
دختر و مرد هردو داستان رو تعریف کردند.
مینهو با دهن باز بهشون خیره مونده بود: به معنای واقعی ریدین! یه پسر ۱۷ ساله رو تو این سرما و بارون فراری دادین؟؟؟
تهیونگ لرزش گوشیش رو تو جیبش حس کرد. آهی کشید، به ایستگاه اتوبوسی که جلوش بود و الان بخاطر بارون خیس بود، نگاهی کرد، آروم روش نشست، خیلی سردش بود و خیس بود، خسته هم که شده بود و دیگه توانی نداشت، دندونهاش به هم میخوردند و صدای آزاردهنده ای درست میکردند. هوفی کشید که نفسش توی هوا، تبدیل به بخار شد.
گوشیش رو از تو جیبش درآورد و به صفحهاش نگاه کرد، فاک؛
"۳۷ تماس بی پاسخ از جونگکوک"
صبر کن، اون اصلا از کجا شمارش رو داشت؟ سرش رو تکون داد، انقدر سردش بود که الان این مهم نبود. چه غلطی کرده بود؛ باید به مرد زنگ میزد که بیاد دنبالش؟ با خودش فکر کرد که نه، اون لجباز تر از این حرفاست که با وزش باد سردی، نظرش رو عوض کرد، کم کم داشت گریش میگرفت.
شماره ی جونگکوک رو گرفت، مرد کمتر از کسری از ثانیه؛ جواب داد.
+هیونگ..
تهیونگ با صدای گریون و آروم و ضعیفی گقت و منتظر عصبانیت مردِ پشت گوشیش شد.
جونگکوک با صدایی که نگرانی ازش میبارید، سریع جواب داد.
-کجایی؟ بیام دنبالت؟ سردته؟ صدمه دیدی؟
پسر با تعجب، به صدای مرد گوش داد. الان دیگه واضح گریه میکرد و صدای هق هقهاش حتی به مرد پشت خط هم میرسید.
+آسیب جدی ندیدم، سردمه، نمیدونم کجام، کوک. نمیدونم.
-لوکیشن بفرست برام، قول میدم پنج دیقه ای اونجا باشم.
+نت..
پسر هقی زد.
+نت ندارم.
-همین الان برات میخرم، برام لوکو بفرست، نگران نباش.
مرد گوشی رو قطع کرد، بارون شدید تر شده بود.
پسر هقی بلند زد و به اسمون نگاه کرد.
صدای نُتیفِکِیشِنِش اومد، مرد براش نت خریده بود. سریع لوکیشن جاییکه بود رو براش فرستاد.
مرد بدون اینکه فکر کنه، سویشرت برداشت و به سمت پارکینگ جهید.
مینهو پشت سرش داد زد: هوی صبر کن با ماشین بریم! منم میام..
وقتی مینهو به پارکینگ رسید متوجه شد که جونگکوک با کله شقی با موتورش رفته، ناسزایی زیر لب گفت و سوار یکی از ماشين هاشون شد.
سوجین:چیزی شده؟
-ببند تا همینجا خمت نکردم و بگات ندادم. همش تقصیرِ توعه!
سوجین که الان هم نگران و هم شرمنده بود، احساس گناه میکرد، آهی کشید: داره بارون میاد، خودت هم گفتی جایی نداره بره، پس تو این سرما کجا رفته؟
-منم نگران همینم.
مینهو با چشمای نیمه بسته وارد اتاق شد: چتونه ساعت یک و نیم شب داد و هوار راه انداختید؟
-ببخشید که توی "عمارتِ خودم" داد میزنم.
مرد چشم غره رفت، مینهو چشمهاش مالوند: حالا واقعا چیشده؟
دختر و مرد هردو داستان رو تعریف کردند.
مینهو با دهن باز بهشون خیره مونده بود: به معنای واقعی ریدین! یه پسر ۱۷ ساله رو تو این سرما و بارون فراری دادین؟؟؟
تهیونگ لرزش گوشیش رو تو جیبش حس کرد. آهی کشید، به ایستگاه اتوبوسی که جلوش بود و الان بخاطر بارون خیس بود، نگاهی کرد، آروم روش نشست، خیلی سردش بود و خیس بود، خسته هم که شده بود و دیگه توانی نداشت، دندونهاش به هم میخوردند و صدای آزاردهنده ای درست میکردند. هوفی کشید که نفسش توی هوا، تبدیل به بخار شد.
گوشیش رو از تو جیبش درآورد و به صفحهاش نگاه کرد، فاک؛
"۳۷ تماس بی پاسخ از جونگکوک"
صبر کن، اون اصلا از کجا شمارش رو داشت؟ سرش رو تکون داد، انقدر سردش بود که الان این مهم نبود. چه غلطی کرده بود؛ باید به مرد زنگ میزد که بیاد دنبالش؟ با خودش فکر کرد که نه، اون لجباز تر از این حرفاست که با وزش باد سردی، نظرش رو عوض کرد، کم کم داشت گریش میگرفت.
شماره ی جونگکوک رو گرفت، مرد کمتر از کسری از ثانیه؛ جواب داد.
+هیونگ..
تهیونگ با صدای گریون و آروم و ضعیفی گقت و منتظر عصبانیت مردِ پشت گوشیش شد.
جونگکوک با صدایی که نگرانی ازش میبارید، سریع جواب داد.
-کجایی؟ بیام دنبالت؟ سردته؟ صدمه دیدی؟
پسر با تعجب، به صدای مرد گوش داد. الان دیگه واضح گریه میکرد و صدای هق هقهاش حتی به مرد پشت خط هم میرسید.
+آسیب جدی ندیدم، سردمه، نمیدونم کجام، کوک. نمیدونم.
-لوکیشن بفرست برام، قول میدم پنج دیقه ای اونجا باشم.
+نت..
پسر هقی زد.
+نت ندارم.
-همین الان برات میخرم، برام لوکو بفرست، نگران نباش.
مرد گوشی رو قطع کرد، بارون شدید تر شده بود.
پسر هقی بلند زد و به اسمون نگاه کرد.
صدای نُتیفِکِیشِنِش اومد، مرد براش نت خریده بود. سریع لوکیشن جاییکه بود رو براش فرستاد.
مرد بدون اینکه فکر کنه، سویشرت برداشت و به سمت پارکینگ جهید.
مینهو پشت سرش داد زد: هوی صبر کن با ماشین بریم! منم میام..
وقتی مینهو به پارکینگ رسید متوجه شد که جونگکوک با کله شقی با موتورش رفته، ناسزایی زیر لب گفت و سوار یکی از ماشين هاشون شد.
۷.۵k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.